به نام خدايي که بي نهايت به او مديونم
با خودم گفتم چطور اين مسئله رو ثبت نکردم، اصلا چرا اينو جزو خاطراتم ثبت نکنم نا سلامتي ما سال هاي زيادي با هم دوست صميمي بوديم
بعله بذاريد بگم ظهر پنج شنبه اي که گذشت تماسي از يک خط نا شناس حدوداي 14:53 داشتم اما خب چون خواب بودم متوجه نشدم و جواب ندادم؛تمام روز منتظر بودم تا شايد اين شماره ناشناس دوباره بهم زنگ بزنه انگار خودم هم منتظربودم اين خط ناشناس خبري بهم بده
القصه ساعت حدوداي 8 شب يا هفت و نيم بود که دوبار همون خط ناشناس زنگ زد،کسي که پشت خط بود رو اول نشناختم اما بعد سريع فهميدم عه همون دوست صميمي قديمي بنده است حالا اون گلايه که ديگه صدا منو بياد نمياري و اينا خلاصه بهش گفتم مگه قرار نبود بعد امتحانات باز بهم پيام بدي هان؟ خلاصه کنم بهم گفت يه خبر داره برام بعلهههه وي ازداج نمود:)))) بسي خوشحال شدم و تبريکات سويش ارسال نمودم گفتم يادت مي آيد اي دوست هميشه نگران بودي من ازدواج کنم بعد موقع جشن يهو خبرت کنم؟حالا حالا خودت اينکارو کردي؟
خلاصه مثل اينکه ولادت حضرت زهرا (س) جشن نامزدي وي بوده خب اين خبر تموم شد
خبر بعد اينکه ستون هاي پارکينگ خونه رو هم به لطف خدا زدند:)
ديگه حرفي نيست تا بعد
ارادتمند شما و خودم و خدام
11/12/97
11:07
درباره این سایت